به گزارش حلقه وصل، شعر مذهبی قطعاً نقطه عطف شعر پس از دوران انقلاب اسلامی بوده؛ گونهای از شعر که مبانی آن نسبت با رشد چشمگیرش، کمتر مورد بازنگری و تأمل قرار گرفته است. حتی بسیاری از شاعرانی که در این عرصه فعالیت دارند کمتر فرصت اندیشیدن به این مبانی را پیدا کردهاند؛ حلول ماه محرم بهانهای شد تا مشروح میزگردی را که با هدف بررسی این مبانی در حوزه هنری برگزار شد، منتشر کنیم. این میزگرد با حضور «احمد بابایی» و «عمار موحد» که از قضا هم در حوزه شاعری فعالند و هم دستی بر آتش پژوهش شعر مذهبی دارند، آغاز شد و از نیمههای بحث «امیر مرزبان» از دیگر شاعران مذهبی هم وارد شد و مجادلات حاشیهای آن گرمای بیشتری گرفت. انتشار مشروح این میزگرد از امروز مصادف با سوم ماه محرم آغاز میشود:
بررسی مبانی شعر آیینی (دینی، مذهبی و...) را باید از کجا آغاز کرد؟ از شعر یا از آئین؟
عمار موحد: وقتی به خاستگاه شعر آیینی نگاه میکنیم، میبینیم هنر شعر وجود داشته است، اما یک تبصره میآید و یک ترکیب اضافی شکل میگیرد با عنوان «شعرِ مذهبی» که شاید اضافه تشبیهی و استعاری باشد که میشود روی آن بحث کرد! «شعر مذهبی» یعنی شعری که مقید به مذهب است و قید آئین و دین به آن خورده است و من ترجیح میدهم با عنوان شعر مذهبی از آن یاد بکنم. باز اگر بخواهیم به این خاستگاه نگاه کنیم، باید برویم به فضای شعر صدر اسلام و ببینیم که این شعر چطور بوجود آمده است و بعد از استقرار دین اسلام چه تغییری در ماهیت و مضمون شعر بوجود آمده است که بتوانیم نامگذاری جدیدی برای آن داشته باشیم و الا شعر که شعر است و سبکی هم با عنوان «شعر مذهبی» در مجامع ادبی شناخته نشده است و هنوز هم شعر مذهبی جزو انواع مکاتب ادبی شناخته نمیشود؛ اما اگر یک بازگشت تاریخی به خاستگاه این نوع شعر داشته باشیم و به مرور و پله به پله جلو بیایم شاید بتوانیم درک کنیم که در حوزه شعر فارسی چه اتفاقی افتاده و ما چه نوع یا سبک شعری را باید با عنوان «شعر مذهبی» بخوانیم و قلمداد کنیم.
در صدر اسلام، شعر یکی از فخرهای اعراب بوده است. برخی میگویند که اگر قرآن معجزه پیامبر است به این دلیل است که در آن زمان بالاترین توان اعراب، سرودن شعر بوده و آنقدر در سرایش شعر فخرفروشی میکردند که «معلقات سبعه» را به دیوار کعبه آویخته بودند و تمام فرهنگشان مبتنی بر همین شعر بوده است و در این فضا معجزه پیامبر هم سخن بسیار ویژهای بوده که در قالب قرآن از سوی خدا عرضه شده است. به هر حال بعد از ظهور اسلام و آغاز رسالت پیامبر (ص) همانطور که فرهنگ مردم و مبانی فکری جامعه تغییرات ماهوی کرد، قطعا هنری هم که بیانگر و بروز این فرهنگ است و به فرهنگ عینیت میدهد، تغییر کرد. این تغییر ابتدا به نحو صوری و ظاهری است؛ مثلا شخصیتی داریم به اسم «کعب بن ظهیر» که پدرش از شاعران بزرگ عصر جاهلیت بوده است.
این «کعب بن ظهیر» ابتدا در جبهه کفار بوده و در هجو اسلام شعر میگفته است، اما بعد از اینکه مبانی حکومت اسلامی شکل میگیرد، میآید و توبه میکند و پیغمبر هم توبه او را قبول میکند و همانجا یک قصیده میگوید که این قصیده شاید یک نقطه عطف در خاستگاه شعر مذهبی حساب شود. اگر چه ما در فرم عنوز همان فرم قصاید جاهلی را در این شعر میبینیم. یعنی ابیات اولیه این قصیده وصف معشوق است و شرح کاروانهای به صحرا رفته و... در شعر هست و حتی وقتی به بیت تخلص میرسد و شروع میکند به مدح پیغمبر هم به نوعی این مدح را مطرح میکند که انگار مدح معشوق است. بنابراین میتوان گفت در آن دوران نخستین، شعرها صرفا در ظاهرشان تغییراتی صورت میگیرد.
بعد قدم به قدم که جلو میرویم میرسیم به شخصیتی مانند «حسان بن ثابت» غدیریه او بسیار مشهور است و بعد از او هم به زمانی میرسیم که ائمه طاهرین(ع) حضور داشتند و اختلافات مذهبی و انشقاقات اعتقادی هم بوجود آمده بود و اینجا آن اتفاقی که باید در شعر بیفتد، میافتد. یعنی مثلا شخصیتی مثل «فرزدق» که باز او هم از توابین بوده است؛ یعنی در دوره جوانیاش زندگی شاعرانه داشته و اصلا عالِم دین و یک چهره کلامی نبوده و صرفا شاعری میکرده است، اما بعدا برمیگردد و با چند شعر معروف، به شخصیتی که مداح اهل بیت(ع) بوده معروف میشود؛ همچنین او به عنوان کسی معروف میشود که «از حریم اهل بیت(ع) دفاع کرده است». از فرزدق که میگذریم باز تغییرات بیشتری به چشم میخورد، و به جایی میرسیم که آن نقطه عطف واقعی، یعنی «کمیت اسدی» ظهور میکند. او نه تنها در فرم بلکه در مضمون هم کاملا در شعر عرب تغییر ایجاد میکند، به طوری که اشعار کمیت برای کسی که میخواهد درباره ادبیات عرب بعد از اسلام حرف بزند میشود مبانی فکری؛ یعنی بسیاری از شاهد مثالها در حوزه ادبیات عرب پس از اسلام که از قضا پرمایه هم باشند از کمیت اسدی است. مثلا فرزدق که خودش شاعر بسیار بزرگی است درباره کمیت میگوید «تو اشعرالشعرای گذشتگان و حال هستی».
شاهد مثالی که در اینجا میشود به عنوان یک نمونه بارز ذکر کرد، مجموعه قصاید «هاشمیات» کمیت است؛ نکته مهم این است که در قصاید «هاشمیات» تلاش کمیت صرفا شاعرانگی نیست، البته ادبیات به جای خود هست، لوازمی که شعر لازم دارد مثل صناعات و بلاغت و... همه به جای خودشان هستند، اما کمیت در این قصاید تمام تلاشاش را برای دفاع از حق و ساحت اهل بیت(ع) انجام میدهد. یعنی به نوعی شعر در اینجا میشود ابزار برای رسیدن به یک هدف دیگر. مثلا در یکی از همین قصاید از مجموعه «هاشمیات» کمیت از ابتدا برخلاف سنت گذشتگان شعر را آغاز میکند و میگوید منِ کمیت به هیچ عنوان دنبال مدح زنان زیباروی و خوشسیما که معمولا در شعر عرب صورت میگرفته نیستم، من به دنبال آثار باقیمانده از کاروانهای به بیابان رفته نیستم، بلکه من شاعری هستم که «آل الله» را مدح میکنم! یعنی از همان جا شروع میکند به دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مسائلی را مطرح میکند که شاید بسیاری از شعرایی که بعد از او تا همین امروز هم آمدند، جرات طرح آنها را نداشته یا ندارند؛ مثلا در غصب حق اهل بیت(ع) بیتهای خیلی محکمی و صریحی دارد و موضوعات متنوع دیگر. خلاصه کنم به اینکه کمیت شاعری است که شاید برای نخستین بار شاعرانگیاش را کاملا وقف دفاع از حریم و حرمت اهل بیت(ع) میکند.
همینطور میتوان جلوتر آمد و شخصیتهایی مانند «دعبل خزایی» را هم بررسی کرد که تقریبا در همین راه قدم برمیدارند؛ تا اینکه میرسیم به ادبیات فارسی و عصر «سبک خراسانی» که شاعران این سبک کاملا تحت تاثیر شاعران عرب بودند. یعنی ما در این دوره شاعرانی داریم مانند «فرخی سیستانی» و «منوچهری» که علیالظاهر به فارسی شعر میگفتند، ولی مضامین آنها کاملا همان مضامینی است که شاعران عرب استفاده میکردند، مانند وصف طبیعت و توصیف بارگاه پادشاهان و... . در آنجا باز شاعری داریم به اسم «کسایی» که میگویند او بنیانگذار شعر اهل بیتی(ع) در زبان فارسی است - که البته این جای بحث دارد! - در شعرهای کسایی، مدح و مرثیه اهل بیت(ع) وجود دارد و یک تغییر مضمونی خیلی مختصر نسبت به فضای غالب در سبک خراسانی هم دیده میشود، ولی به طور کلی شعر او و شاعران سبک خراسانی که احیانا به مدح اهل بیت(ع) پرداختند مانند هر شعر مدح دیگری است که صرفا ممدوح آنان عوض شده و شخصیتی از آلالله جای ممدوح غیر اهل بیتی را گرفته است؛ البته باز در ریز این تغییر مضامین باید بحث کرد و ممکن است همه با این نظر موافق نباشند! اما به طور کلی باید این سوال را مطرح کرد که آیا شعر کسایی را میتوان «شعر شیعی» یا «شعر مذهبی» دانست یا یک شعر مدح است که صرفاً ممدوح این شعر شخصیتی از اهل بیت(ع) است؟ یا نه شعر مذهبی فارسی یا شعر شیعی در دورانهای بعدی شکل گرفته و تثبیت شده است؟ چون قطعا وقتی در تاریخ جلوتر آمدیم آرام آرام حکومتهای اسلامی قوت گرفتند و مبانی فکری جامعه اسلامی شکل گرفت که فرهنگ و هنر بر مبنای آنها تثبیت شدند.
اگر درست فهمیده باشم - با اشارهای که به کمیت اسدی داشتید - از نظر شما تنها شاعرانی که شاعرانگی را در خدمت اهل بیت(ع) و دفاع از حریم و آموزههای ایشان قرار دادند، شایسته نام شاعران مذهبی یا آئینی هستند؟ این برداشت درست است؟
موحد: من فکر میکنم اگر بخواهیم بر مبنای شعر دینی تقسیم کنیم، دو دسته شاعر وجود دارند. این تقسیمبندی را آقای کاظمی هم در جایی ذکر کردهاند؛ دسته اول یکسری از شاعران هستند که برای دین شعر میگویند یعنی کسانی هستند که در «موضوع دین» شعر میگویند، اما دسته دوم شاعرانی هستند که در «چارچوب دین» یا «موضع دین» شعر میگویند.
مثالی که آقای کاظمی میزنند جالب است؛ برای دسته اول میتوان «خاقانی» را ذکر کرد و آن قصیدهای که در مدح کعبه دارد، نکته اینجاست که خاقانی شعر میگوید، ولی موضوع شعرش وصف مکه یا کعبه است، همانطور که میتوانست مثلا وصف طبیعت را بکند و راجع به نجوم و پادشاهان شعر بگوید، اما اینجا دارد برای کعبه شعر میگوید. اما در دسته دوم شاعری مانند «ناصر خسرو» را داریم که بعضی از جاها شاعرانگیاش را وقف و فدای اعتقاداتش میکند. یعنی شعرش میشود ملتزم به اعتقادش و ناچار در قصیدهای که برای کعبه و مکه میگوید خیلی از جاها که شاید میتوانست از صناعاتی استفاده کند و شعرش را زیباتر کند، میگذرد و میآید مناسک را شرح میدهد و میشکافد، یعنی شعری که کاملا میشود گفت یک شعر کلامی است و حتی به نظم پهلو میزند و مبنای فقهی و اعتقادی را در شعر بیان میکند، منتها این بیان منظوم است. به عبارت دیگر ناصرخسرو قدرتش را داشته که شاعرانه شعر بگوید اما خودش را مقید به این شیوه کرده است.
به نظر من این دو دسته تا الان هم ادامه داشته است. حالا باید ببینیم که ما هر دوی اینها را میتوانیم شعر مذهبی بدانیم یا نه. یکی از آنها شعر است و موضوعش مذهب است ولی دیگری بیان مذهب در قالب شعر است. باید دید کدام را میتوان شعر مذهبی بهماهو شعر مذهبی نامید. من فکر میکنم باید درباره این بحث کنیم و با این بررسی میتواینم به شعرهایی که در زمانه ما هم گفته میشود نگاهی کنیم و انواع آنها را تفکیک کنیم. یعنی ببینیم از این نظر آثار امروز ما شعر مذهبی است یا شعری است که مضمون مذهبی دارند؟.
آقای بابایی، شما بررسی خود را از مبانی شعر آئینی یا مذهبی از کجا شروع میکنید؟ در ضمن آن نظرتان را هم درباره موضوعی آقای موحد طرح کردند، بفرمایید.
احمد بابایی: من مایلم دو، سه تکمله به بحث آقای موحد داشته باشم تا برسیم به دوران حاضر. به نظر من در فضای شعر باید از همان اول این را لحاظ بکنیم که شعر ماهیتا قابل تعریف نیست و هیچ وقت در مقام تعریف شعر از دودکش ادبیات دود سفید بیرون نیامده است. یعنی کفایت مذاکرات در این خصوص اعلام نشده است. این خودش یک موضوع قابل بررسی است که اگر اصل کار را اینطور بگیریم که شعر تعریفگریز است، بحثهای بعدی چطور ممکن خواهد بود؟ دلیل این امر هم ساده هست؛ هر شاعر و هر هنرمندی اثری که خلق میکند یک تجربه فردی است، یک تجربه محض و غیر قابل تکرار است که صرفا برای خودش است. هیچ کس هم نمیتواند آن تجربه هنری را درک کند. حتی دو شاعر همزمان و همزبان را که مانند دو برادر دوقلو از هر جهت شبیه هم هستند، وقتی کنار هم بگذارید باز اینها دو انسان متفاوت هستند. بنابراین به هیچ وجه ما نمیتوانیم تعریف مناسبی برای شعر بما هو شعر پیدا کنیم.
این ابتدای قضیه. اما اگر بیاییم با چیزهایی این شعر را مقید و مقدس بکنیم و مثلاً بگوییم شعر مذهبی یا شعر آیینی یا شعر انقلاب و... این قیدها که هر روز هم دارد بیشتر میشود، احتمالاً کمی که جلوتر برویم کارمان شاید راحتتر و سبکتر بشود. اما از جهتی هم باید دانست که این مرزها کاملا هم مشخص و معین نیستند و نمیتوان شاخصسازی کرد. یعنی تعریفها را نمیتوان به شاخصهایی تبدیل کرد و گفت این شعر هست یا آن نیست. مثلا به قول شما شاعر آمده تاویل ذهنی خودش را از کعبه گفته و با موضوع برخورد کلامی کرده و حالا باید بگوییم این شعر است یا نظم است؟ سوال اینجاست که اصولاً شعر چیست؟ مگر مشخص است که ما چه چیزی را میتوانیم در یک معنای مطلق و ثابت شعر بدانیم؟
در نظر بگیرید که در دیدار امسال شاعران با رهبر معظم انقلاب به عنوان کسی که هم شعرشناس هستند و هم متولی یک امری در موضوع سیاست هستند، وقتی که ایشان درباره شعر انقلاب حرف میزنند، صراحتاً میگویند «آنقدر تعریف را زیاد نکنید تا تعریف اصلی در آن گم شود». موضوعات مشخص است و دو یا سه مؤلفه دارد و شعر انقلاب هم مشخص است.
درباره شعر مذهبی و آیینی هم ما به قرآن و به اهلبیت(ع) رجوع میکنیم. برخورد قرآن با شعرا یک برخورد کاملاً چکشی است و بسته عمل میکند که نمیشود از آن گذشت. مثلاً به رسول خدا گفته میشود «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ» و تذکر داده میشود که اصلا چنین چیزی، یعنی شعر، شایسته رسول خدا نیست. البته تبصرهای هم است و به «امی» بودن ایشان هم اشاره میکند.
امی بودن صفت خوبی نیست، اما یک نکته است که امی بودن و شاعر نبودن یعنی اینکه در علم کلام عدهای نگویند که ایشان درس گرفته بود مانند خیلی از آقایانی که خلافت را هم غصب کردند و در محضر استادان یهودی رفته و درس خوانده بودند. اما هیچکس در طول تاریخ نیست که بگوید رسول خدا درس خوانده بودند و شاعر بودن را هم به همین ترتیب کسب کردهاند. نکتهای که در اینجا قابل توجه است آن است که انگار و گویی کسی که تجربه شاعری دارد، این تجربهاش به تجربه نبوت پهلو میزند. این بحث یک مقدار لیز است و اشخاصی هم میآید و این بحث را ادامه میدهد و مثلا بحث را از مولانا میگیرند که چون این یک تجربه خاص فردی است میتوان تجربه نبوت پیامبر را هم به آن ربط داد و... البته که وحی به پیامبر اسلام فقط تجربهای مختص محمد بن عبدالله(ص) است، اما باید دانست که بحثها گاهی لیز میخورد و باید قبول کرد که اگر متفکر به وحی وصل نباشد لیز میخورد.
اما به سراغ کلام اهلبیت(ع) هم میرویم. بعد رسول خدا بعد از جنگ احزاب میفرمایند که بعد از این دشمن نمیتواند به ما صدمه بزند ولی از این به بعد دشمن سعی میکند بیآبرویی، تمسخر خواهد کرد، به فضاحت میکشد، آبرویتان را میبرد و نمیگذارد مسلمانان یک روز خوش ببینند و این جمله خیلی حساس است که میفرمایند کسی هست که اسلام و مرا با شعر یاری کند؟ که بحث ما هم از همینجا آغاز میشود. در اینجا «کعب» دست بلند میکند و بعد از او شخص دیگری پیشقدم میشود که ما حاضریم و میآئیم دشمن را هجو میکنیم. بعد رسول خدا بلافاصله میفرمایند «انک لحسن الشعر»، یعنی تو کسی هستی که شعر نیکو میگویی. من احساس میکنم موضوع را باید از اینجا شروع کنیم.
اگر درست فهمیده باشم شما به نوعی «کارکرد» شعر آیینی را مد نظر دارید و معتقدید قرآن و اهل بیت(ع) هم به همین توجه دارند! یعنی مبانی شعر آیینی به همین کارکرد برمیگردد؟
بابایی: به نظر من تعریف شعر آیینی، مذهبی، اسلامی و دینی و... از جایی آغاز میشود که در خدمت مبانی فکری ولی، امام و حجت خدا باشد. کسی که بتواند با زبان هنر، از لحاظ عاطفی متن را تکمیل کند، شخصی که به لحاظ عاطفی دلش با دین گره خورده باشد حاضر است برای این مکتب پول، اموال و آبروی خود را خرج کند و از زن و فرزندش بگذرد، به اسارت برود و خونش ریخته شود و اگر در طرف مقابل کسی دشمن باشد تصور میکند، اگر بخواهد آسیبی به این طرف بزند، باید همین حس عاطفی طرفداران مکتب را نسبت به آن مکتب مورد هجمه قرار دهد. براساس عقلی شما تا روز قیامت میتوانید کتاب بنویسید و از نظر علمی در حقانیت دین و اعتقاداتتان بحث کنید، اما اگر عاطفه اهل مکتب نسبت به آن مکتب برانگیخته نشود، آن مکتب شکست میخورد. کار شعرا و هنرمندان اینجا نمود پیدا میکند.
عرب از نمادها و شاخصههای فرهنگی چیزی جز شعر ندارد. «معلقات سبعه» یکویژگی داشت که بعد از مدتها عوض میشد، میگویند که قدیمیترین معلقات سبعه هم برای «لبید بن ربیعه» بود. خلیفه برای لبید نامه مینویسد که شما شاعر بزرگی بودید و الحمدالله حالا که به اسلام مشرف شدید یک شعر اسلامی و آیینی هم بسرایید. لبید در جواب نامهای مینویسد که خیلی جالب است، میگوید بسم الله الرحمن الرحیم، رسول خدا به جای شعر به من قران آموخت، به خاطر اینکه حرفت را رد نکرده باشم دو سوره از قرآن را برایت مینویسم و میفرستم و میگویند سوره بقره و سوره آل عمران را میفرستد.
بنابراین حرف من تا اینجا این است که نوع برخورد قرآن با شاعر و هنرمند بنا به وظیفهگرایی که نسبت به شاعر قائل است تعریف میشود وگرنه «شعر برای شعر» و «هنر برای هنر» کاملا مذموم است و ما «وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» را در قرآن داریم. بدین ترتیب در تعریف اهل بیت(ع) و قرآن آبشخور هنر اگر معجزه نباشد، سحر است. اگر از این بگذریم که شعر عموماً حیض الرجال است این را هم داریم که شعر اگر به معجزه پهلو نزند و اگر باقیمانده آنچه در قران نازل نشد نباشد، قطعاً سحر است. البته یکشاعر و یک عصای موسوی کفایت میکند بر هزار هزار اژدهایی که سحره فرعون بسازد.
اگر این کارکرد و وظیفه را برای شعر مذهبی در نظر بگیریم، شاید بتوان همه انشقاقهایی که در عرصه همین شعر بوجود آمده را هم در یک کاسه جمع کرد، اما گویی این نگاه وحدتنگر چندان عمومیت نیافته است که ما امروز در عرصه شعر مذهبی چندین شاخه و شعبه داریم. اساساً چقدر این شعبهها و شاخههای شعر امروز موجه هستند و باید حضور داشته باشند؟
بابایی: در مورد وظیفهگرایی شعر معتقدم که بعد از 1400 سال که از اسلام گذشته است هنوز هم همان کارکرد برای شعر قابل تشخیص و قایل تعمیم است، ما هنوز هم با همان تعریف روبه رو هستیم. معتقدم که ما با «شعر شیعی» مواجه هستیم و این کارکرد خود را در دل خود دارد؛ این دعواهایی هم با نامهای مختلف شعر هیئتی و یا شعر انقلابی و شعر آیینی و... صورت میگیرد از نظر من به تمام معنا دعوای زرگری است. این دعواها عموماً برای متشاعرا است که یا طبع شعریشان خشک شده و یا چشمه نقدشان خشکیده است و میگویند به این سمت برویم که فضایی درست کنیم و بحث راه بیندازیم. قطعا شعر انقلاب یا شعر هیئت در تعریف شعر اسلامی و شیعی گنجانده میشوند. با این مبنای ثابت شعری میتواند هیئتی باشد و همزمان شعر انقلابی هم باشد. یا بالعکس شعری که برای یمن یا جنگ تحمیلی گفته میشود در هیئتها هم خوانده شود.
بنابراین اولاً معتقدم که آن تعریفگریزی را باید مد نظر داشته باشیم، و ثانیاً نوع نگاه اهل بیت(ع)، و قرآن را هم به شعر داشته باشیم. حالا اگر این نوع نگاه را به عنوان مبنای کار قبول کنیم، باید بحث کنیم که مبانی که اسلام و قرآن و اهلبیت(ع) برای شعر اسلوب و معیار تعریف میکند، چیست. اینکه ژانر شعر انقلابی، یا سیاسی، یا طنز یا آئینی و... گفته میشود، موضوعاتی است که آیندگان آمده و در مورد آن غربالگری و بحث کردهاند و اینها چندان ارتباطی به مبانی شعر مذهبی ندارد.