حاشیهنگاری: پس از گذشت حدود یکماهونیم از اکران قائممقام، مطلب آقای قوچانی را میتوان تقریبا اولین نقد جددی به این مستند دانست ک سعی کرده مسائل را در بستر تاریخ تحلیل و نقد کند. اگر از ابراز لطفهای سیاسی ابتدای متن بگذریم، شاکله اصلی متن، دو بخش عمده دارد که ابتدا آنها را بهطور خلاص بیان و سپس ارزیابی خواهیم کرد.
نویسنده در بخش اول معتقد است قائممقامی آیتالله منتظری سه فراز را طی میکند تا به عزل میرسد: «سیدمهدی هاشمی»، «منافقین» و «مکفارلین». او این گونه ادامه میدهد که «داستان مکفارلین حلقهی مفقودهی قصهی قائممقام است که در یکصد دقیقه فیلم به آن اشارهه ای درخور نمیشود. این در حالی است که افشاگری جریان سیدمهدی هاشمی در ماجرای مکفارلین بیش از همهی اقدامات دیگر او بر ضد منافع ملی ایران بود. هرچند ک رسیدگی حقوقی به این مسائل دارای آدابی است، اما به لحاظ سیاسی به هیچوجه نباید آن را کوچک گماشت.» او میکوشد برای رسیدن به پاسخ این سوال که «چرا تهیهکنندگان مستند قائممقام این فصل از پرونده سیدمهدی را نادیده گرفتهاند؟» ماجرا را به این سمت ببرد که «آنان این قطعه مهم از اتهامات سیدمهدی هاشمی را سانسور کردهاند چون به نظر میرسد با فکر سیاسی او همذاتپندداری دارند. مکففارلین مانند برجام یک گام مهم در سیاست خارجی ایران بود.»
آقای قوچانی در بخش دوم سرمقاله خود، افراد و جریانات سیاسی در مواجهه با آیتالله منتظری را به سه گروه «تقدیسکنندگان»، «نفیکنندگان» و «تحلیلگران» آیتالله منتظری تقسیمبندی میکند و مدعی است «قائممقام، جریان سوم در مواجهه با آیتالله منتظری را سانسور میکند.» جریانی که «آقای منتظری را دوست داشت، اما نقد هم داشت.»
نویسنده معتقد است در برابر دو طیف چپ اسلامی تندرو یعنی دانشجویان پیرو خط امام به رهبری موسوی خوئینیها و جریان سیدمهدی هاشمی- «جریان معتهد و میانهای که معتقد بود قبل از صدور انقلاب اسلامی باید جمهوری اسلامی را ساخت و آنگاه با روشهای فرهنگی و سیاسی و تبلیغی ارزشهای انقلاب اسلامی را صادر کرد» وجود داشت که مهمترین چهرههایش را شهیدبهشتی و مرحوم هاشمی معرفی میکند. او میگوید آنچه رخ داده نبرد «دو چپ» بوده است.
سنگِ کجِ اول
نقد مطلب آقای قوچانی را باید از نکته دوم شروع کرد. چرا که نکتهی او، یعنی سیدمهدی هاشمی و مکفارلین؛ نتیجهی نکتهی دوم، یعنی تقسیمبندی جریانات سیاسی در مواجهه با آیتالله منتظری است. پس از بیان این نکات سراغ ارزیابی مستند قائممقام و نسبت آن با واقعیات تاریخی خواهیم رفت.
اساسا دسته بندی «تقدیسکنندگان»، «نفیکنندگان» و «تحلیلگران» آیتالله منتظری، یک تقسیمبندی ذوقی و غیرواقعی است. البته این تقسیمبندیها و نامگذاریهای ذوقی آقای قوچانی مسبوق به سابقه و هدفمند است. برای موشکافی دقیق مساله، باید به دوسال ابتدایی انقلاب برگردیم، «خط3» را به درستی بشناسیم و رد آن را تا سالهای عزل آیتالله منتظری دنبال کنیم. پس از شکلگیری حزب جمهوری، مرحوم حاج احمد خمینی و بیت امام رابطه خوبی با حزب نداشتند. علیرغم آن ک حزب مدعی «خط امامی بودن» بود، بیتامام هیچگاه «حزب» که نمادش «دکتر بهشتی» بود را به عنوان یک جریان خط امامی قبول نکرد. در انتخابات ریاستجمهوری او، تقریبا تمامی اعضای بیت و دفتر امام و حتی اعضای خانواده ایشان مصاحبه و اعلام کردند به بنیصدر رای خواهند داد.
همه میدانستند کنایهی ابلغ من التصریح مصاحبه مهرماه 58 سیداحمد خمینی که در آن گفته بود امام را نباید به هیچ حزبی منحصر کنیم و امام در قم 58 به همان تنهایی است ک در قم 42، بیش از هر کس مخاطبش دکتربهشتی و حزب جمهوری بود. دکتربهشتی هم در پایان یکی از سخنرانیها در پاسخ به سوالی درباره این مصاحبه گفت بود اگر منظور از این جمله که امام تنهاست این است که امام آنقدر در افق بالایی است که کسی به گرد پایش نمیرسد، این درست است. اما اگر منظور این است که امام یاری ندارد، نه.
هرچه از زمستان 58 و انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری میگذشت و تنشهای «بنی صدر، رجوی و نهضتآزادی» با انقلاب زیادتر میشد، فاصل حامیان دیروز خط امامیاش هم با او بیشتر میشد. آذرماه 59 سیداحمد خمینی در جلسهای که در منزل مرحوم دکترشریعتی برقرار است شرکت میکند. شیخ علی تهرانی و شیخ حسن لاهوتی، همسر شریعتی، خانم متحدین و مادر رضاییها -چهره معروف سازمان مجاهدین خلق- هم سایر صحبتکنندگان هستند. انتشار نوار سخنان مرحوم سیداحمد خمینی در این جلسه که موسوم به «سخنرانی خط3» میشود؛ مبدا پیدایی جریانی میشود ک امروز درباره آن سخن میگوییم. او در صحبتهای کوتاهش بدون اسم بردن از دو جریان اصلی کشور -یعنی حزب جمهوری و جریان بنیصدر- که در آن روزها موسوم به «خط یک» و «خط دو» بودند از لزوم راهاندازی «خط سه» سخن میگوید که باید مستقل فکر و عمل کند. هرچند این صحبتهای مرحوم احمدخمینی با این ترکیب جمعیتی جامه عمل نمیپوشد، ولی در سویی دیگر عملی میشود. «بیت امام» در تهران، «بیت آیتالله منتظری» در قم و یک پله پایینتر «بیت آیتالله طاهری» در اصفهان با همه شخصیتهای خُرد و کلان زیرمجموعهشان (سیداحمد خمینی، مرحوم شریعت اردستانی (معروف ب شیخالشریعه و شریعتی)، محتشمی پور، خوئینیها، عبدالله نوری، محمد عطریانفر، شیخ عباسعلی روحانی، سیدسراج موسوی، غلامحسین کرباسچی، قدرتالله علیخانی، سیدهادی و مهدی هاشمی) تبدیل به محوری میشوند که در سالهای بعد به «خط سه» معروف میشود.
خردادماه 60 بنیصدر و منافقین با ورود به فاز جنگ مسلحانه و تیرماه همان سال دکتر بهشتی با شهادت در انفجار حزب، از گردونه معادلات سیاسی حذف میشوند. به این ترتیب خط "بنیصدر، منافقین و لیبرالها" بین رفت و در سوی دیگر، آیتالله خامنهای دبیرکل حزب جمهوری میشود.
معادلات و وزنکِشیهای سیاسی در سالهای ریاستجمهوری آیتالله خامنهای تا حدی تغییر میکند. با بروز جناحبندیهای جدید چپ و راست در عرصه سیاسی کشور، کمکم «خط 3» هم مشی جدیدی اتخاذ میکند. خط 3 با جریان چپ تازه شکل گرفته -هم در دولت و هم در مجلس- وحدت تاکتیکی میکند. هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس نیز در همین گردونه قرار میگیرد و علیرغم تابلوی راستگرایی و حزبجمهوریاش، به عنوان متحدی قدرتمند برای چپ و خط 3 عمل میکند. بخش مهمی از کابینهی چپِ میرحسین موسوی را مهرههای خط 3 یا همسو با آن تشکیل میدهند، وزارت کشور و معاونت آن در اختیار محتشمیپور و عطریانفر است و عزل و نصبهای استانداران و فرمانداران در نقاط مختلف کشور بر همین اساس انجام میشود. صداوسیما نیز تحت هدایت این جریان قرار دارد. خط 3 هرچند در زبانها انکار میشود، ولی در عرصهی سیاست عمل میکند.
بخش مهمی از مخالفتهای موسوی نخستوزیر با رئیسجمهور هم متکی به پشتوانه خط3 صورت میگیرد. همزمان با انتخابات ریاستجمهوری سال 64، جوسازیهای فراوانی از طریق شبنامهها و اطلاعیههای متعددی علیه آیتالله خامنهای صورت میگیرد که بعدها با دستگیری مهدی هاشمی مشخص میشود از کجا آب خورده است. پس از رای آوردن مجدد آیتالله خامنهای نیز فشارها برای معرفی مجدد موسوی به مجلس توسط همین جریان سازماندهی میشود. معروف است که آیتالله خامنهای آن ایام در جلسهای سخنانی قریب به این مضامین گفته بود ک چرا آقای خوئینیها خود وارد میدان رقابت با من نمیشود؟ نمیشود من رای بیاورم ولی کابینه مخالف نظر من و با فشار آنها چیده شود! خب بیایند در انتخابات با من رقابت کنند و رای بیاورند و کابینه مطلوبشان را بچینند.
در این سالها، جریان راست حزب جمهوری، جامعه مدرسین و جامعه روحانیت؛ مهمترین منتقدین جریان سیدمهدی و سیدهادی هستند. در این بین آیتالله ربانی املشی –پدر همسر احمد منتظری- از موثرترین مخالفین جریان حاکم بر بیت قائممقام رهبری است. امام نیز برخلاف حلقه شکل گرفته دور فرزند، از قبل از انقلاب با سیدمهدی مشکل دارد، مسالهای که هم بیت ایشان به خوبی بر آن واقفند و هم علمای و شخصیتهای اصلی کشور.
اما معادلات وقتی به هم میریزد که از سال 64، خط 3 در خود دچار اختلاف میشود و جناح بیت آیتالله منتظری از جناح بیت امام و بیت آیتالله طاهری انشعاب میکند. کمکم روابط بیت امام و بیت آیتالله منتظری رو به کدورت میرود و جریان چپ نیز طبیعتا بین جناح سیداحمد خمینی و جناح آیتالله منتظری، اولی را انتخاب میکند. از اینجاست که به قول آقای قوچانی «درگیری دو چپ» رخ میدهد. در نتیجه القائات دفتر و جریان حاکم بر بیت آیتالله منتظری، قائممقام رهبری به این نتیجه میرسد که امام توسط اطرافیان کانالیزه شده است.
«حلقه مفقوده» خط3 بود، نه «مکفارلین»
درباره چرایی نپرداختن به ماجرای «مکفارلین» نیز باید گفت که «قائممقام» قرار بود مهمترین نقاط عطف زندگی «آیتالله منتظری» را روایت کند. اگر به سیدمهدی هاشمی هم پرداخت میشود به این خاطر است که قائممقام رهبری حدود یکسال درگیر پرونده دستگیری او است و بخش مهمی از تعاملاتش با امام در این بستر شکل میگیرد. «مکفارلین» بیش از آن که به آیتالله منتظری مرتبط باشد، به سیدمهدی هاشمی مرتبط است. اما تحلیلی هم که آقای قوچانی از آن ارائه داده، تحلیلی غیرواقعی است. در واقع یک «برداشت سلیقهای» از همان تقسیمبندی ابتدایی؛ نه یک «تحلیل دقیق تاریخی.»
ماجرا از این قرار است ک سیدمهدی هاشمی، مهرماه 65 خود را به وزارت اطلاعات معرفی کرده و بازداشت میشود. بیتآیتالله منتظری که مدتی قبل از ماجرای مکفارلین مطلع شده بوده، آن را از طریق یک مجله لبنانی افشا میکند تا استفاده از همزمانی برخورد با جریان سیدمهدی -به عنوان نماد نهضتهای آزادیبخش- و افشای مکفارلین این تحلیل را القاء کند که دستگیری سیدمهدی، امتیاز ایران به غرب بوده است.
قائممقام، ناگفته زیاد داشت، از ماجرای «شهید جاوید» گرفته تا مبارزات پیش از انقلاب آیتالله منتظری؛ اما اگر بخواهیم حلقه مفقودهای برای «قائممقام» در نظر بگیرم بیشک باید آن را «خط3» دانست نه مکفارلین.
متن کامل پاسخ محمد امین فرج اللهی به سرمقاله محمد قوچانی را می توانید در ادامه ملاحظه کنید.